نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره خود نوشت
خاطره خودنوشت شهید نظری (2)؛
شهید عبدالرضا نظری در دفتر خاطرات خود می نویسد: پليس راه گفت: چون جاده ناامن است بايد ساعت 8 چون دستور است حرکت کنيد و از ساعت 5 بعد از ظهر تا ساعت 8 صبح تمام جاده چون زير دست زده انقلاب و کومله و دمکرات بود ناامن بود و کسي را نمي گذاشتند عبور و مرور کند
کد خبر: ۴۶۹۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۹

شهيد عباس کشاورز دوست در دفتر خاطره خود می نویسد: با عرض سلام و با درود به رهبر کبير انقلاب و با درود به امت شهيد پرور انقلاب اسلامي ايران و با درود به روان پاک شهيدان و رزمندگان اسلام و با درود به مجروحان و معلولان ، خاطرات خودم را شروع مي کنم .
کد خبر: ۴۵۷۶۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۳۱

و آن اين که خودسازي بکنند . از فرصت ها استفاده کنند و با نفس سرکش خود مبارزه کنند . هوي ها و شهوت هاي مادي را در درون خود بکشند و در برابر آنها ايستادگي کنند . خودشان را هر چه بيشتر آماده وصال با معبود خود بکنند . اگر شهيد شدند که فبها و اگر نشدند و به ديار خود برگشتند اين راه را ادامه بدهند و خودشان را بيشتر بسازند...
کد خبر: ۴۴۷۶۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۷

متأسفانه در اين حمله تعدادي از برادران خوب ما شهيد شدند که از جمله مي توان از برادر سيد محمد رضا فتوت فرد نام برد که واقعاً در اين مدت براي برادران زحمت هاي بسياري کشيد و تا آن جايي که مي توانست کار مي کرد و بالاخره خداوند اجر کارهايش را به او داد ...
کد خبر: ۴۴۶۷۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۲

شهادت 21 خرداد ماه؛
در آن خاکريز پوست کاغذ و سياهي ديده بود در همان لحظه ما صداي پچ پچ گشتي ها و کمين عراقي را شنيديم و صدا هر لحظه بلندتر مي شد ما چون دوربين نداشتيم تقريباً دير متوجه شديم ولي با همه ي اين ها موقعيت را بهتر ديديم که سريعتر از منطقه دور شويم چون ما در يک سطح مسطح بوديم .
کد خبر: ۴۳۰۲۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

سالروز شهادت؛
مهتاب دل آرا تازه از پشت کوه سر کشيده بود و همه جا را فرا گرفته بود نسيم ملايم تابستانی از لابه لای شاخسار درختان بلوط می وزيد و انسان را خاطرنشان می کرد . صدای دلنواز بلبل و قناری و ديگر پرنده های زيبا آدم را متوجه خود می کرد . آری انسان در آن حالت خداي خود را مي ديد .
کد خبر: ۴۲۶۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۳

خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (4) /
در ميان راه کاظم فتاحي را ديدم که حالتي غمگين داشت قدمهاي سنگيني را بر مي داشت . قيافه ها هرگز به انسان شبيه نبود تمام هيکلمان زير خاک شده بود کمي که راه آمديم ديدم يکي از برادران روي زمين افتاده و سر ندارد از روي حسرت به او نگاه کردم و دو دست و پا هم آنجا بود بعد کاظم گفت: (بيا غصه نخور اين احمد است که مي گفت: دوست دارم مثل حسين شهيد شوم عاقبت همين طور شد بي سر شهيد شد)
کد خبر: ۴۰۷۸۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۲

ساعت دو نصف شب بود که فرمانده آمد گفت: بلند شويد آماده باش، صد در صد قرمز، بچه ها در محاصره هستند شما اين جا خوابيده ايد...
کد خبر: ۴۰۴۶۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۷